سناریو سوکوکو: هیولای زیبا

چویا: چی؟ داری بهم گیگی کسی که منو نفرین کرد تو بودی آیامه؟ اون...اون لیلیث نبود؟ داره درست میگه؟
چویا با تعجب تمام به چهره پسرک موفندقی خیره میشه و پسرک با ترس و لرز و شروع به حرف زدن میکنه: م...م...من لیلیثم...نه اون....اون بدن من و دزدید و روح من رو به طرف زمین هل داد باور کن من هیچ قصدی برای آسیب زدن بهت نداشتم
چویا: پس...اون جنگی که راه افتاد چی بود؟
فلش بک به گذشته:
زمین تاریک و سرد جهنم تو یک لحظه تبدیل به میدان پر شور و هیجان جنگ شده بود شیطان های پایین رتبه با ترس و حراس فرار میکردن
صدای بلند قهقه زدن دختری وسط اون همهمه یه چضاد زیبا ساخته بود
قضیه این اتفقات چی بود؟ خیلی سادست فقط ینفر با تمام وجودش تلاش میکنه مقام و زندگی یکی دیگه رو بدزده کسی که از نظرش توی این جهان اظافه است بله ،درسته ، چویای قصه ما نه شیطان بود و نه فرشته...وجود اون از جنس شیاطین بود و بال هاش از جنس بال های آزاد و رها و شکوهمند یه فرشته بود مخلوق محبوب خداوند ، اما اون بال هاشو با دست های خودش شکست و به جهنم فرستاده شد...کسی چه میداند..شاید این اتفاق انقدر برای خدا سخت بوده که تصمیم گرفت خودش همه چیز رو کنترل کنه



احتمالا دوپارت فلش بک داشته باشم تا خوب از قضیه دعوا و شیاطین و چو و آیامه و نفرین لیلیث با خبر بشیم از اونجا به بعد داستان اصلی شروع میشه نظرتون راجع به داستان چیه؟ راضی هستین؟
دیدگاه ها (۱۷)

در مورد سناریو هیولای زیبا:

دازای

سناریو سوکوکو: هیولای زیبا

نقاشی دازای

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط